برای دیدن ادامه عکس ها بر روی ادمه مطلب کلیک کنید!



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 26 آبان 1391برچسب:تصاویر ناب ماه محرم, | 19:23 | نویسنده : منتظر |




برای مشاهده ی ادامه عکس ها بر روی ادامه مطلب کلیک کنید!
 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 26 آبان 1391برچسب:تصویر خوشنویسی در باب امام زمان, | 19:1 | نویسنده : منتظر |

بدانید که خداوند علی را بر مهاجرین و انصا و تابعین (کسانی که اصحاب پیامبر را دیده اند ولی خود پیامبر ندیدند) روستایی و شهری عرب و عجم ،آزاد و غلام ،کوچک و بزرگ،سفید و سیاه و بر هر موحدی صاحب اختیار و امام مفترض الطاعهَ قرار داده است.
حکم او باید اجرا شودو گفته او باید قبول شود و امر او نافذ است.
هر کس با او مخالفت کند ملعون است ،وهر کس او را تصدیق کند مورد رحمت خداوند قرار خواهد گرفت.
منابع :کتاب بلند ترینداستان غدیر محمد رضا انصاری ص59
 



تاريخ : یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, | 19:3 | نویسنده : منتظر |

 از طرف خداوند متعال:پیامبر به مردم گفت:زمانی که دحیه در منزل من است ورود شما ممنوعاست روزی حذیفه برای کاری نزد پیامبر رفت وی پرده را کنار زد و دید سر مبارک پیامبر خدا در آغوش دحیه است و سریع بازگشت در راه امام علی (ع)را دید امام پرسید ای حذیفه از کجا می آیی فرمود از منزل پیامبر. امام:برای چه کاری؟حذیفه: کاری داشتم رفتم داخل دیدم دحیه آناست و برگشتم امام فرمود با من بیا.به منزل پیامبر رفتند و دیدند دحیه را امام فرمودبه دحیه سلام و دحیه گفت السلام علیکم یا امیرالمؤمنین ورحمهَ الله و برکاته و گفتبنشین و سر پیامبر را در آغوش بگیر امام سر پیامبر را در آغوش گرفتند مدتی بعد پیامبر بیدار شد و به علی(ع)گفت قبل از تو من در آغوش چه کسی بودم؟امام:در آغوش جبرئیل و پیامبر فرمود یا علی آیا می دانستی قبل از مردم فرشتگان آسمان نام تو را امیرالمؤمنین می گفتند واین لقب از طرف خدا بر تو است.
منابع:کتاب بلند ترینداستان غدیر ص 29-41 محمدرضا انصاری
 



تاريخ : یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, | 19:2 | نویسنده : منتظر |

حذیفه بن یمان عبسی: از اصحاب پیامبر بود و در همه جنگ های پیامبر تشریف داشت.پدر و مادرش عبدالعزیز
وصفوان در جنگ احد شهید شدند وپیامبر وی را با عمار عقد اخوت بست. حذیفه صاحب سر پیامبر بود تا آنجا که پیامبر اسماء منافقین را به وی می فرمود.
حذیفه:از حضرت درباره ی خبر می پرسیدند اما ..... می پرسیدم تا در آن واقع نشوم.
پیا مبر(ص):حذیفه از برگزیدگان پروردگار است و در حلال و حرام از دیگران آگاه تر است.
حذیفه در نقل احادیث دقیق بود.دیگر ویژگی حذیفه این است که جزء یاران امام علی(ع)است و جزو هفت نفری بود که بر پیکر مطهرفاطمه زهرا(س)نماز خواند.
حذیفه در 3 شهر مدینه ،کوفه و مدائن سکونت داشتند.3 پسر به نام های .....،سعید و ....داشت ویک دفتر که هنگام وفات کنار او بود. حذیفه قبل از مرگش .....وسعید را نزد امیرالمؤمنین فرستاد ودر یکی از جنگ ها شهید
شدند نسل حذیفه تا زمان طولانی باقی ماند.حذیفه در25ذیحجه سال 35هجری با امام علی بیعت کرد وچهل روز پس از نقل حدیث در5صفر سال 36هجری در نیمه شب از دنیا رفت. قبر اوکنار قبر سلمان نزدیک طاق کسری قرار دارد.
منابع: بلند ترین داستان غدیر ص 19و20 محمدرضا انصاری

جوان ایرانی: مسلم مجاشعی جوان ایرانی اهل مدائن که مقابل منبر حذیفه با شنیدن کلمه(امیرالمؤمنین حقیقی)
برخاست و اولین ضربه فکری را بر اذهان به خواب رفته مردم پس از 25 سال وارد کرد.با توجه به اینکه فتح مدائن در سال 15 بوده واز سال 16 سلمان به عنوان حاکم این شهر در آمد و با جوان بودن اومی توان تخمین زد سن او به هنگام مطرح شدن بیعت امیرالمؤمنین در مدائن به سال 35هجری حدود 20 ساله بود ودر واقع ولادت او با فتح مدائن یکی است. وپس از پایان جنگ نزد پیکر پاک و قطعه قطعه شده پسرش می رود و او را می بوسد. وابیاتی درباره ی جنگ جمل و پسرش می سراید.
منابع: کتاب بلندترین داستا ن غدیرص 23و24 محمدرضا انصاری
 

 

.



تاريخ : یک شنبه 7 آبان 1391برچسب:, | 18:57 | نویسنده : منتظر |

احیای امر امام عصر علیه السلام

یکی از راه های یاری امام عصر علیه السلام ((احیای امر ایشان )) است.احیای امر اهل بیت به معنی زنده ساختن مکتب ایشان (یعنی مکتب شیعه) می باشد.مکتب شیعه ثمره نگاهی خاص و خالص از انحرافات به آموزه های پیامبر اکرم هست.تشیع چیزی نیست جز همان اسلام ناب که رسول خدا از جانب حق برای بشر به ارمغان آورده است واهل بیت در گذر زمان آن را از تحریف حفاظت کرده وبه دست ما سپرده اند.

پس ازرحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله،جامه اسلامی دچار فتنه گشت و عده ای از کسانی که در ظاهرادعای مسلمانی داشتند،وصایای پیامبر را درباره ی رهبری جامعه نا دیده گرفتند و به نا حق بر مسند اداره امت تکیه زدند.این گروه برای مخفی کردن ماهیت غاصبانه حکومت خویش،نقل و نشر احادیث پیامبر را برای سال ها ممنوع کردند ودر این دوره تنها به عده ای خاص که می توان آن ها را روحانیان درباری نام نهاد،اجازه نقل احادیث داده شد.این راویان درباری با سیاست سانسور،کتمان حقایق،تحریف الفاظ وجعل احادیث دروغین در مدح احکام زمان،اسلام را همچون پوستینی وارونه به تن جامعه کردند.مکتبی را که این عالمان درباری  پی افکندند،می توان مکتب خلفا (یعنی مدرسه حاکمان وقدرت مداران)نامید.

در مقابل این سیر انحرافی،از همان آغاز،جریان دیگری وجود داشت که همواره حیات خود را در بستر تاریخ حفظ کرده است.این جریان توسط اهل بیت پاک پیامبر رهبری می شد ومکتب اهل بیت یا مکتب تشیعع نام دارد.

شیعیان یعنی پیروان مکتب تشیع بنابر تعالیم پیامبر معتقدندکه خداوند برای حفظ اسلام اصیل در امتداد تاریخ ،دوازده انسان معصوم و والامقام را برگزیده است و آنها را یکی پس ازدیگری وارث علوم قرآن،حامل تعالیم پیامبر و حافظ کتاب وسنتساخته است.

شیعیان معتقدند که هیچگاه زمین از این عالمان معصوم خالی نشده و نمی شود، و آنها همچون سلسله ای به هم پیوسته  حامی اسلام و حافظ اصالت آن بوده و هستند.

شیعیان اعتقاد دارند که این افراد،توسط پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله معین و معرفی شده اند.اولین ایشان امیر المومنین علی علیه السلام و آخرین ایشان امام مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف می باشد.

شیعیان معتقدند همگی این بزرگواران برای روشن نگه داشتن چراغ آئین ،چنانکه شایسته بود تلاش کرده و با نشر علوم نبوی و تربیت عالمانی والامقام مکتبی را پی ریخته اند که هیچ گاه از صفحه تاریخ محو نشده ونخواهد شد.بدین روی تشیع چیزی جز همان اسلام پیامبر نیست.

بار حفظ و حراست از اسلام شیعی را درهر زمان،در درجه ی اول امام زنده ی آن زمان به دوش می کشد.اوست که حقیقت اسلام را برای پیروان خویش به طور مستقیم یا غیر مستقیم آشکار می سازد وباطل بودن بدعت ها را برای کسانی که با او پیوند دارند ، بر ملا می کند.(تاکید می کنم برای کسانی که با او پیوند دارند و به او متوسلند. وتنها نام شیعه را بر خود ندارند) .

در رتبه بعد از امام زنده زمان،این راویان احادیث اهل بیت و عالمان دین هستند که به پشتیبانی امام زمان خویش بار حراست وحفاظت از مکتب را به دوش دارند. عالمان پرهیزکاری که با روایات اهل بیت و مکتب ایشان آشنایند،یا وران امام زمان علیه السلام در زنده نگه داشتن تشیع اند.

پس از عالمان و حافظان احادیث،شیعیانی که با علما رفت و آمد دارند و مکتب اهل بیت را می آموزند و یکدیگر را به آن سفارش می کنند،کسانی هستند که مکتب اهل بیت را زنده نگه داشتند.

از آن جا که مسئولیت زنده نگه داشتن مکتب اهل بیت علیه السلام در اصل بر عهده ی امام زنده عصر است،تمام کسانی که در این راه(یعنی زنده ساختن و رونق بخشیدن به مکتب اهل بیت)تلاش و فداکاری می کنند(اعم از دانشوران و دانش پژوهان مکتب شیعه)یاوران امام عصر به شمار می آیند.

ائمه علیهم السلام از مکتب ناب خویش با اصطلاح {امرنا}یعنی امر ما یاد کرده اند و به بیان های مختلف فرموده اند هر کسی که امر ما(یعنی مکتب ما )را زنده کند،مورد رحمت و عنایت خاص پروردگار است.

گفتیم که زنده نگه داشتن مکتب در اصل بر عهده ی امام زمان است ودر همین راستا عالمی هم که علم خود را از اهل بیت گرفته و آن را به دیگر شیعیان انتقال می دهد،از کسانی است که امام زمان را در زنده نگهداشتن مکتب تشیع یاری می کند.همچنین شیعیانی که با عالمان پرهیزکار رفت وآمد می کنند وتعالیم اهل بیت را از آنان می آموزند،یاوران امام عصر در احیای مکتب تشیع به شمار می روند.

اینان با تشکیل جلسات و دعوت از عالمان ودرخواست از آنان برای نقل روایات اهل بیت ونتیجه گیری های درست از آن روایات،در اهیای امر اهل بیت نقش دارند و به نوبه خود از یاران امام عصر به شمار می آیند.

پس روشن گشت که یکی از مهمترین راه های یاری امام عصر،زنده ساختن مکتب ایشان است که این کار از یک سو با تلاش ناقلان احادیث و عالمان ومبلغان خبره و از سوی دیگر با مراجعه ما به این گونه افراد وتشکیل جلسات و نشست های مداوم جهت آموختن مکتب اهل بیت شدنی خواهد بود.

از خداوند می خواهیم که به عالمان ما توفیق دهد تا بیش از پیش به نقل رهنمود های اهل بیت و تعلیم علوم ایشان بپردازد و به ما نیز توفیق دهد که در بر قراری ارتباط با علما به هدف یادگیری سخنان اهل بیت، درک معنای آن کلمات و رنگ گرفتن از آن بیانات کوشاتر باشیم.

از خداوند می خواهیم که به ما توفیق دهد تا در شمار کسانی در آییم که به مکتب اهل بیت رونق می دهند وبا پذرش و گسترش آن،امام زمان را یاری می کنند.

در اینجا سه گفتار از کلمات اهل بیت علیهم السلام را در اهمیت تشکیل نشست های علمی و نقل روایات وعلوم اهل بیت می آوریم و از نور این کلمات در راه یاری امام عصر و احیای امر ایشان پر تو میگیریم.

روایت اول:

امام رضا (ع) فرمودند:))هر کس در مجلسی بنشیند که امر ما (یعنی مکتب ما)در آن زنده میگردد،در آن روز که دل ها همه میمیرند دلمرده نخواهد شد.))(25)

روایت دوم:

امام صادق(ع) به یکی از یارانش به نام فضیلئفرمودند)):آیا شما جلسه تشکیل می دهید و گفته های ما را برای یکدیگر نقل می کنید؟))فضیل عرضه داشت:آری فدایت شوم.امام صادق(ع)فرمودند: ((همانا من این چنین جلسه ای را دوست می دارم.پس با برقراری این جلسات امر ما یعنی مکتب ما را زنده کنید.ای فضیل خداوند رحمت کند کسی را که امر ما را زنده می سازد.))(26)

روایت سوم:

عباد بن کثیر گوید به امام صادق (ع)عرضه داشتم: ((من از کنار قصه گویی گذشتم که در حال قصه گفتن چنین می گفت:این مجلسی است که هر کس در آن بنشیند بدبخت نمی شود.))امام صادق (ع)فرمودند: ((به هیچ وجه. به هیچ وجه. مجالس آن ها در مسیر خطاست. خداوند به غیر از آن فرشتگان گرامی که اعمال بندگان را می نویسند،فرشتگانی دارد که گشت می زنند،پس هر گاه بر جمعی بگذرند که محمد و آل محمد (ص)را یاد می کنند،به یکدیگر گویند:توقف کنید.پس می نشینند و خود از آن مجالس بهره مند می شوند،و چون از آنان جدا گردند بیماران آن مجلس را عیادت کنند و در مراسم مردگانشان شرکت نمایند و از غائبین آنان تفقد کنند. چنین جلسه ای،مجلسی هست که هر کس در آن بنشیند،تیره بخت نخواهد گردید.))(27)

خدایا ما را از کسانی قرار ده که با تلاش در جهت آموختن و آموزش مکتب اهل بیت امام خویش را یاری می کنند.

25)ترجمه مکیال المکارم/جلد 2/صفحه 238،به نقل از بحار الانوار/علامه مجلسی/جلد44/صفحه278/حدیث1

26)ترجمه مکیال المکارم/جلد 2/صفحه238،به نقل از بحار الانوار/علامه مجلسی/جلد 44/صفحه 282/حدیث14

27)ترجمه مکیال المکارم/جلد 2/صفحه 238،به نقل از وسائل شیعه/شیخ حر عاملی/جلد11/صفحه566/باب 23/حدیث2

 



تاريخ : جمعه 21 مهر 1391برچسب:, | 18:54 | نویسنده : منتظر |

نویسنده : دکتر نادر فضلی

مترجم :

ناشر:منیر

 

قیمت:8000ریال

نوع مذهبی

موضوع:نیمه شعبان

 

سطح : عمومی

 

تعداد صفحات : 0

 

سال انتشار : 1387



 



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 21 مهر 1391برچسب:, | 18:39 | نویسنده : منتظر |

واقعه کربلا و نقش حبیب2

روز تاسوعا فرا می رسد در این روز ابن زیاد به عمر ابن سعد دستور می دهد که لشگرش را به سوی خیمه گاه امام حسین(ع) نزدیک می کند و در نامه ای به عمر می گوید:«یا از آن حضرت بیعت بگیرید یا با ایشان بجنگید.»

امام حسین زمانی که دیدند آنها به خیمه ها نزدیک شدند علم دار کربلا حضرت عباس ابن علی برادرشان را به نزدد آنها فرستادند تا قصد آنها را از این کار بدانند حضرت عباس پس از شنیدن حرف های آنها  به نزد امام آمد و قصد آنها یا همان حرف ابن زیاد را به ایشان گفتند و امام حسین(ع) به برادرشان فرمودند:« برو و امروز را از آنها وقت بگیر.»حضرت هم این کار را کردند و آن ها نیز قبول کردند.

شب فرا رسید،در این میان گروهی ازجنگاوران الهی در خیمه هایشان به عبادت میپرداختند،گروهی به گفتوگو در مورد جنگ روز بعد مشغول بودند ودر این میان امام حسین از خیمه و نگران به این سو آن سو می رود و ایشان در این رفت و آمد ها خار های بیابان را میکند تا از اشک های روز بعد را کم کنند.

سپس ایشان به خیمه ی حضرت زینب رفتند، در این میان نافع بن هلال که در نزدیکی خیمه نگهبانی می داد. او بی آنکه بخواهد شنود که حضرت زینب  به امام حسین (ع) فرمودند:«عزم و اراده دوستانت را چگونه میبینی؟من از این که تو را در معرکه ی جنگ تنها بگذارند نگرانم!ا»

امام حسین (ع) پاسخ می دهند:« به خدا سوگند آنها را آزموده ام و جز بزرگواری و پایمردی چیزی ندیده ام،آنها به مرگ در رکابم چنان مشتاقند که طفل به پستان مادر!»

نافع نگران و متأثر به نزد حبیب می رود و او را از این گفتوگو مطلع می سازد،حبیب پس از شنیدن سخنان نافع،حبیب خشمگین برخاسته پس از جمع کردن همه ی افراد به آنها می گوید:«ای دوستان!وقت آن رسیده است که بر خیمهگاه اهل بیت رسول خدا جمع شویم و اندیشه آن ها را از حوادث فردا آسوده سازیم.»

سپس همه ی افراد به سوی خیمهگاه اهل بیت رفتند.حبیب و یارانش هنگامی که به خیمهگاه می رسند حبیب اهل بیت را خطاب قرار میدهد و میگوید:«این،شمشیرهای جوانان شماست که اراده کرده اند آن را از نیام برآوردند و دیگر بار به جای خود باز نگردانند تا بسیاری از دشمنان شما به خاک خون بغطانند و این نیزه های خدمتگذاران شماست که سوگند یاد کرده اند،از پای نشینند تا آن ها را در سینه های بدخواهان شما بنشانند.»صدایی ازدرون خیمه شنیده شد که فرمود:«خداوندبر شما جذای خیر دهد که از فرزندان امیر الموئمنین (ع) حمایت میکنید»

به این ترتیب آن شب متفاوت،برای همه به پایان رسید و روز آن واقعه ناگوار فرا رسید.صبح فرا رسید و دو گروه برای جنگ آوری در مقابل یک دیگر قرار گرفتند.

جنگ آغاز شد و در یک سمت حبیب لشگر را فرماندهی می کرد و در سوی دیگرزهر ابن قین و در میان این دو دلاور قمر بنی هاشم بود.جنگ از سمت لشکر عمر با تیری که به سمت لشگر امام آمد شروع شد.

خورشید به میانه آسمان رسیده بود ولی هنوز جنگ اصلی شروع نشده بود،در این میان حبیب که بسیار تشنه شهادت بود از صبح حملات دست وپا شکسته ای را انجام داده و افرای چون أخوص را کشته اما او هنوز فرصتی پیدا نکرده تا جان خود را در لبه تیغ قرار دهد البته با رخصت از امام زمان خویش.

در این میان زمان نماز را یکی از یاران امام که موذن او بود به ایشان اعلام کرد وفرمود:«از آنها برای نماز مهلت بگیرتا آخرین نماز عمرمان را بخوانیم.»حبیب این ما موریت را پذیرفت.او به نزد فرماندهان شرور دشمن رفت و درخواست را با آنها در میان گذاشت اما آن ها نپذیرفتند و با توهین و تحقیر جواب دادند. به همین دلیل حبیب نتوانست این  توهین را تحمل کند بنابراین او نیز آن فرمانده را تحقیر کرد.آن فرمانده که نامش حصین بود از این حرف حبیب  بسیار ناراحت شد وبا عصبانیت بسیار سوار بر اسب به سوی حبیب هجوم بر، حبیب بسیار مصمم چشم تیز کرده بود و آماده برای جنگ بود و او اسب را طوری نگه داشته بود که گویی آن را بر زمین میخ کوب کرده است درحالی که حصین هر لحضه نزدیک و نزدیک تر میشد.حصین تقریبا به حبیب نزدیک شده بود وقبل از این که حبیب شمشیرش را آماده کند حصین آماده کرده بود اما هنگامی که می خواست ضربه ای به حبیب وارد کند حبیب درحالی که بسیار پیر شده بودزود تر از او و با چابکی ضربه ای به میان گوش های اسب حصین زد و بعد حصین با اسبش نقش بر زمین شدند،حبیب تا به خود آمد تا ضربه ای دیگر را وارد کند،یاران حصین آمدند و حبیب را دوره کردند حبیب زمانی که این صحنه مواجه شد شروع کرد به رجز خواندن.حبیب در حالی که داشت رجز می خواند ناگهان تعدادی از سپاهیان  به سمت او یورش آوردند،حبیب که مردی دنیا وجنگ دیده بود همه آن ها را تارومار کرد بعد از این یورش افراد بیشتری یورش آوردند،حبیب که زخم هایی را بر داشته بود دوباره شروع به جنگ کرد و از راست و چپ افرادی رو تارومار می کرد که ناگهان شمشیری بر پشت او زده شد که آن ضربه باعث شد که چشمان حبیب سیاهی برود و باعث شود که حبیب از اسب بر زمین بیفتد و بدن تقریبا نیمه جانش بر زمین بیفتد.در حالی که بدن نیمه جان حبیب بر بر زمین افتاده بود حصین از راه رسید و اسب پیاده شد و ضربه برای تلافی ضربه حبیب بر حبیب زد که این ضربه او را تقریبا به مرگ نزدیک کرد، این ضربه در دوزخ را برای صحین و در بهشت را برای حبیب باز کرد،این ضربه حصین را در بند زنجیرهای آتشین میکند و حبیب رادر حلقه حوریان مینشاند.

بعد از این،بدیل بن صریم از اسب فرود آمد و سر از بدن نیمه جان حبیب جدا کرد.حبیب بن مظاهر یادگار پیامبر اکرم(ص)آن یاور علی (ع) وآن غمخوارحسن بن علی(ع) و اینک یار حسین بن علی (ع)  بر خاک کربلا افتاده بود.

امام که این صحنه را میبینند با شتاب به سوی حبیب میتازد که این تاخت و تاز همه ی آن افرادی را که دور حبیب بودند فرار میکنند اما در آخرین لحضه ی فرار، بدیل سر حبیب را با خود میبرد.امام زمانی که بر جسد بی سر حبیب میرسد بر کنار جسد بی سر او می نشیند چنین بر او می فرمایند که:«خداوند به تو خیر بسیار عنایت کند،ای حبیب!به یقین که صاحب برتری های بسیار بودی در یک شب،قران را از ابتدا تا انتها میخواندی.مصائب وارد بر خودم و یاران وفادار و راسگویم را به حساب خداوند میگذارم.»

به این ترتیب حبیب در سن هفتاد و پنج سالگی از دنیا رفت و به دیدار اربابان خود در آن دنیا بازگشت!

اما حکایت آن سر

کشتن حبیب برای حصین و بدیل افتخار بزرگی بود و آن دو هر کدام آن سر را برای خود میخواستند تا افتخاری برای خود رقم بزند.اضافه بر این،حصین به دنبال جبران رسوایی خود میان سپاهیان بود.

به این ترتیب آن ها به مشاجره پرداختند و به این نتیجه رسیدند که حصین آن را بر گردن اسب خود آویزان کند و در میان سپاهیان بگرداند و بدیل آن را به نزد ابن زیاد ببرد اما در این میان هنگامی که بدیل سر حبیب را بر گردن اسبش آویزان کرده بود و در کوچه های کوفه می گرداند،احساس کرد که فردی او را زمان زیادی او را تعقیب می کند به همین دلیل او ایستاد و پرسید:«کیستی؟»

کودکی در تاریکی شب از پشت دیوار برون آمد و گفت:«قاسم هستم ....پسر حبیب...!»

حصین که چهره گریان او را دید یک رعب و وحشت خواصی در وجود پیش آمده بوده،او ناگهان دید که آن کودک به سرعت برای گرفتن آن سر به سمت او آمد او هراسان فرار کرد،اما قاسم دنبال او نرفت و چشمان خود را بست گویی داشت چهره بدیل را در ذهن می سپارد تا از او انتقام بگیرد،که همین طور هم شد.زمان مصعب بن زبیر«کشنده مختار» جنگی پیش آمده بود قاسم نیز در آن شرکت کرد در این جنگ که بدیل نیز بود قاسم او را سایه به سایه تعقیب می کرد تا او را در خبمه ای تنها دید او از این فرست استفاده کرد و بدیل را حمله ای قافل گیرانه ای کشت و انتقام پدر خود را گرفت. به این ترتیب داغ سینه قاسم سرد شد و او راحت شد.

****

این بود سرگذشت یکی از اشخاص بزرد اسلام،حبیب ابن مظاهر.حبیب بن مظاهر هم اکنون در جوار بارگاه مقدس امام حسین(ع) آرمیده است.او در کمی دورتر از آرامگاه یکی از اربابان خویش به نگهبانی ایستاده است،گویی به زائران این امام معصوم هنگام ورود خوش آمد می گوید و در هنگام برگشت آنها به آنها دلداری میدهد.



ادامه مطلب
تاريخ : جمعه 14 مهر 1391برچسب:, | 12:11 | نویسنده : منتظر |
تاريخ : سه شنبه 11 مهر 1391برچسب:, | 20:29 | نویسنده : منتظر |

حبیب که بود؟

حبیب ابن مظاهر 14 سال قبل از هجرت با خانواده اش به خاندان بنی سعد در یمن به دنیا آمد. او با خانواده اش حدود نه سال در آن خاندان، زمان را سپری کردند سپس او برای تجارت با خانواده اش به شهر مدینه حجرت کردند.

حبیب قسمتی از دوران پر بار زندگانی خویش را درخدمت پیامبر خاتم(ص)،امام علی(ع)،امام حسن(ع) و امام حسین(ع)گذراند و درس های بسیار زیادی را از این ائمه اطهار آموخت.

ابن مظاهر در دورانی که در نزد پیامبر اکرم(ص) بود درس دوستی و شکیبایی را آموخت او پس از به شهادت رسیدن ایشان شروع به خدمت در نزد امام علی (ع) کرد.حبیب در دوران خلافت این امام ایشان را در جنگ های زیادی یاری دادن واو پس از جنگ جمل دانست دیگر نمیتواند دوری این امام را تحمل کند به همین خاطر شهر کوفه را به عنوان محل زندگی خود برگزید و او پس از به شهادت رسیدن امام علی (ع) در نزد امام حسن(ع) یکی دیگر خدمت کرد و او از ایشان درس سکوت را از ایشان آموخت و او در دوران خدمت به این معصومین بلا های زیادی را تحمل کردند که سخت ترین آن ها شهادت های این معصومین است که آخرین آن  به شهادت رسیدن امام حسن (ع) بود.

حبیب در آخر در جوار امام حسین (ع) بود که ... .

 

واقعه کربلا و نقش حبیب1

در هشتم ذیحجه سال 60 هجری بود که خبر بیعت نکردن حسین بن علی  با معاویه  و ره سپار شدن ایشان به مکه به گوش یاران ایشان در کوفه رسید.

به همین سبب یاران ایشان به فکر افتادن تا ایشان را به کوفه دعوت کنند و مردم آنجا را به سعادت عبدی برستانند به همبن خاطر حبیب بن مظاهر و چندی دیگر از یاران امام ،برای ایشان نامه نوشتند و ایشان را به کوفه دعوت کردند.

امام نامه را دریافت کردند و به همین سبب مسلم بن عقیل را به کوفه فرستادند تا از وضعیت آنجا با خبر شود.مسلم برای اگاهی از وضعیت به کوفه رفت و با کمک حبیب وعابس بن شیب بیعت کردند و سپس شروع به بیعت گرفتن از مردم عادی کردند تا آنجا که بیش ازهجده هزار نفربا آنها بیعت کردند.مسلم نامه ای به امام فرستادند و امام  را مجاب کردند به کوفه بیایند.به این ترتیب امام با خاندان خویش به سوی کوفه حرکت کردند.

همه چیز روال خوبی را طی می کرد تا آن زمان کهابن زیاد وارد کوفه می شود و مردم را مجاب به شکستن بیعت با امام می کند.

در راه کربلا امام خبرهای ناگواربسیاری را از قبیل شهادت مسلم و بیعت شکستن مردم را می شنود که بسیار ناراحت می شود.

دوازدهمین پرچم

در میان این ناراحتی ها امام که می دانستند در اینده باید یا کوفیان به جنگ بپردازند تصمیم گرفتند دوازده پرچم را میان یاران خویش تقصیم کنند،ایشان یازده پرچم را بین اصحاب خویش تقصیم کردند اما یکی از پرچم ها را به هیچ کس ندادند و گفتند :(صاحب این پرچم به زودی خواهند آمد.)

در پی این جریان امام حسین (ع) نامه به حبیب ابن مظاهر فرستادند و او را دعوت کردند تا در رکاب ایشان به مبارزه با مشرکان کوفه بپردازد.

این نامه در هنگامی به حبیب رسید که در کوفه آشوب بود و همه ی شیعیان از دست مشرکان کوفه به خانه های خویشاوندان خویش گریخته بودند.

حبیب هنگامی که نامه را دریافت کرد چشمانش برق زد و بسیار خوشحال شد.

دو سه روز از زمانی که حبیب نامه را دریافت کرده بود میگذشت اما او از این نامه به جز با همسرش با کس دیگری صحبت نکرده بود.او تصمیم گرفته بود تا در نیمه شب  فرار کند به همین خاطر او به خدمتکاش دستور داد تا مقداری غذا واسبی را به خارج از شهر ببرد و تا نیمه شب در آنجا صبر کند سپس حبیب راه های کوفه را به خوبی نمی شناخت به نزد یکی از دوستانش به نام مسلم ابن عوسجه رفت و او را در جریان همه چیز گذاشت و با او در نیمه شب و در خارج از شهر قرار گذاشت.

سرانجام زمان جهاد برای حبیب فرا رسید،نیمه شب شده بود به همین سبب حبیب از همسرش خداحافظی کرد و به سمت خانه ی مسلم راه افتاد.حبیب هنگامی که به خانه ی مسلم رسیده بود مسلم آماده بود.سر انجام در نیمه شب از شهر خارج شدند و به سوی نخلستانی که حبیب با خدمتکارش قرار گذاشته بود رفتند تا اسباب سفر را از او بگیرند.

آنها به آن نخلستان رسیدند و پس از گرفتن اسباب از آن خدمتکار راهی کربلا می شوند.

حبیب و خاندان بنی سعد

فردای آن روز حبیب و مسلم به صحرای کربلا می رسانند و لشکری سی هزار نفره را که خود را از خاندان پیامبر اکرم (ص) می دانند در مقابل فرزند پیامبر با لشکری اندک می بینند.حبیب بسیار ناراحت بود و می خواست کاری کند کسی را به یاری بخواند اما از کجا؟کدام طایفه؟چه کسی؟ ناگهان به یاد قبیله بنی سعد می افتد.او ابتدا به نزد امام می رود و از ایشان رخصت می گیرد و سپس در پاسی از شب به سوی قبیله بنی سعد راهی می شود.

او که جزء بزرگان قبیله بنی سعد بود، پس از استقبال گرمی که از او میشود حبیب همه را در جایی جمع می کند و موضوع را با آنها در میان میگذارد، سر انجام نود نفر حاضر شدند با حبیب به جنگ بیایند و ساعاتی بعد با هم به سوی کربلا راه افتادند اما غافل از این که جاسوسی ماجرا را به عمر ابن سعد خبر داده و عمر ملعون چهار صد نفر را به فرماندهی فردی به نام ازرق به مقابله با اهالی بنی سعد فرستاده.

حبیب و یارانش در کنار رود فرات بودند که ناگهان متوجه شدند که محاصره شده اند.حبیب که ازرق فرمانده آنها را میشناخت بر او بانگ زد:«ای ارزرق،شرم بر تو باد.برای ما شایسته نیست که با هم بجنگیم،بگذار آتش این فتنه،دامن دیگران را بسوزاند.»

ازرق بدون هیچ توجه ی به سخنان حبیب دستور حمله را داد تا یاران آماده به جنگش یاران حبیب را که آماده نبودند تارومار کند.این امر مسلم است که حمله به افرادی که آماده نیستند مجر به پیروزی میشود،به همین سبب همه آن افراد به جز حبیب شهید شدند.

تقدیر این بود که آن نود نفر نیز از واقعه کربلا سودی ببرند و حبیب حسرت این را نخورد که چرا از خاندان بنی سعد کمک  نگرفت.

 

 

 



تاريخ : یک شنبه 9 مهر 1391برچسب:, | 19:4 | نویسنده : منتظر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 صفحه بعد